محل تبلیغات شما
این چیزها دیگر نمی‌چسبد»


پیش از لاجرعه 
صبح بیات شد
روز به سر آمد
بی آنکه نفس ماجرا صحت کند
تفنگم را برمیدارم و برکه را نشانه می‌روم
سراب به روی آب می‌آید
به زیر آب می‌رود
دوباره به سراب می‌‌آید
دوباره شمایلش را جمع می‌کند
خسته‌ام از
این رفت و برگشت
گلوله‌ای شلیک می‌کنم
زاغی می‌پرد
زغنی می‌سراید
آب از آب تکان نمی‌خورد
دل در دل ثابت می‌ماند
و به شرخری می‌افتد
آب جامد است
یخ مایع رو به انجماد است
باد فرار است
هوا منقلب است
پرواز منکسر است
پرواز را فراموش کن
پرنده سال دیگر برخواهد گشت
همه‌چیز اتوماتیک‌وار از حرکت بازمی‌ایستد
همه‌چیز از جامدات نشأت می‌گیرد 
و دوباره منجمد می‌شود
بحث را طولانی نکنم
برکه با من قرار ملاقاتی می‌گذارد
صدای غوک قرار را بر هم می‌زند
و من زیر آفتاب می‌خوابم
آفتاب چپ می‌کند
برکه لاستیک می‌ترکاند
این خواب دیگر نمی‌چسبد
تصویر دیگری بچسبان
این چسب لای زخم
استخوان دوقلو زائیده است
این بیداری دیگر نمی‌چسبد
برکه‌ای در سنگ می‌اندازم
آواز غوک به دل شب می‌زند
این چیزها دیگر نمی‌چسبد.

شاعر: سوفیا صالح‌پور

ادبیات بر محور هوش ادبی

تاریخ حضور خاندان منجمیها در لنگرود و پیروزی‌های میرزاموسی منجم‌باشی در سرحدات ایران

معما خودبخود لاینحل خواهد شد

آب ,چیزها ,دل ,غوک ,نمی‌چسبد ,استپرواز ,چیزها دیگر ,دیگر نمی‌چسبد ,قرار ملاقاتی ,ملاقاتی می‌گذاردصدای ,من قرار

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره مهاجرت bumbxideto inonulchan Mildred's info هیئات و مجامع مذهبی نیشابور eendypabti creakguematli کپی انیمه وبلاگ نمایندگی شیخ بهایی همسفران Tony's notes